☂ ميمونيم تا ابد ☂
پنجره ها کلافه اند از سنگینی ِ نگاه منتظرم اگر نمی آیی ، اینقدر پنجره ها را زجــــر ندهم ، چشم هایم به جهنم
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
زیـ ـ ـر لــــب فاتــ ـ✘ ـحه می خوانید؟! برای من که حتی قبـ ــ ـر هم ندارم بر روی سنـ ـ ✘ـ ـگ ام میزنید؟! سنگی که به سختی دلتـ ـ ـ ـ ان است! خنده دار شده ایـ ـ ـد جماعت؟ خودتان کشتــــید و خاکـ ـ♀ ــم کردید حالا برایم گریــ☂ـه میکنید؟!
●•٠خدایا●•٠ ●•٠این دلتنگی های من را هیچ بار☂ نی آرام نمی کند ،●•٠ ●•٠فکری کن●•٠ ●•٠اشک های من طعنه میزنند به باران رحمتت !!!●•
بروبچ به وبلاگ خودم بیاین لفطا ... حالم دگرگون شد نسبت بهش ، واااااااز من رو خر فرض کرد .... نگار واقعا نمی فهمم قضیه چیه ... یعنی چی ؟؟؟ هر چی فک میکنم به نتیجه ای نمی رسم ... اگه نمی خواستی تو این وبلاگ مطلب بذاری پس چرا خواستی دوباره 2 نفره شه ؟؟؟ ببین یه ایندفعه رو نمی فهمم و نمی تونم بگم آره می فهمم چی میگی ... میشه دلیل مطلب نذاشتنت رو بگی ؟؟؟ خداییش نمی فهمم هر چی با خودم کلنجار میرم ... اگه می خوای اینجوری کنی باشه ، فقط دلیلش رو بگو بعد هر کار خواستی بکن ... یا این وبلاگ دو نفره است یا آدرسش رو عوض کنم تا فقط خودم بدونم و دوستای جیمم و دیگه برام مهم نباشه هر مطلبی که میذارم ، کی رو نارحت میکنه کی رو نه ... خواهشا دلیلش رو بگو که اعصابم داغونه ...
و یک جاده ! سکوت ممتدی که می خوانیم ( من که پاشایی میخوانمینگا همه عمر)... درو پنجره ها رو قفل کردیم ! پست مطلب جدید و اینا هم درش بسته اس تا وقتی یه آدرس خوشمل پیدا کنیم ! بی زحمت مراقب خونه ی دل ما باشین کسی نیاد دزدی *:) راهی سفریم ! دعای خیرتون بدرقه ی راهمون ! بعله ! پشت سرمون هم آب بریزین زودی برگردیم ، آدرس جدید رو بذاریم *:) حلال کنین بداخلاقیا و بدیامون رو *:) سوغاتی هم تعطیل جیبمون خالیه *:) دلمون براتون تنگ میشه *:)
گیسوی سیاه شب بر هم زدنی ست فبای الا ربکما تکذبان... این همه زیبایی که نقش زدی بر پهنه ی این عالم ، جعبه ی آبرنگت تمامی ندارد ؟*:) از اعماق وجودی نوشت :میگن هر رفتنی اومدنی داره،گویا ما برگشتیم ، به اون روزای خوب خوب البته اگر خدا بخواهد ! بسیار تنهایی باید تا پخته شود خامی،حالا من پاییز پخته شدم یا هنوز خامم خدا داند*:) دنیای این روزهاتون نااااااااااارنجی بارون *:) داریم بهتر ازین؟ اصا داریم ؟*:)
حوّاس نگاهت را تازه کن ، در مشرقِ چشمانت طلوع کرده ام ... مهلایی شرمسار نوشت : اگه عین من باشین که هنوز دست چپ و راستتون رو با النگوهاتون میشناسین ... خو چیه ؟؟؟ خدا خیر النگوها و مادر و پدر پولدار رو بده *:)...
لب وا می کنی ، گنجشک از نگاهت پرواز می کند ، و من از لبانت سیب می چینم ... دخملی کلّش رو ناااارنجی نوشت : عاقا من از این برگ های نااارنجی دخمله می خوام ... پآییز آمدست که خود را ببارمت پآییز لفظ دیگر "من دوست دارَمَت" * میشه بارون بباره و خواب باشی ؟ مرسی از همکاری پاییز و بارون برای اینده ! *:) ** برین زیر بارون و بذارین قطراتش محکم بیفته رو صورتتون *:) نارنجی ترین کار ممکنه! *:) خوشحالی نوشت : خدایا مرسی که بالاخره ابرا رو بارونی کردی ، مرسی*:) بارون پائیزی سیروان خسروی را زمزمه می کنیم همه عمر *:) ...
برگها تنها سهم جاده از دستان پاییز بود وقتی قاصدکان ناگهان عاشقت شدند. * قاصدکان هنوز هم خوش خبری می کنند در گوش باد! بی تو مـــــــبآد هــرگز! + نازنینا ما به تو ناز جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟ +راستی ،راستی، پرچم والیبالیستامـــــ"کاشان"ـــــــون بالاست ! *:) + اندر احوالات امروز من :غرغرو گشته ام خفن ! *:)
خبر از انحطاط جنگل می داد وقتی درست آسمان ِ بالای ِ سرش ابری بود! دخملی روان پریشی نوشت : الو ؟هواشناسی ؟ میشه بگین دمای دل مشترک مورد نظر ما دقیقا چند درجه سانتیگراده ؟ مه رقیق داره ؟ طوفان ؟موّاج ؟رعد و برق ؟برف ؟ یا باااااارون ؟ بی نهایت و بی حد و حصر طلبی آدما شامل همه چیز می شه، حتی تعداد مرغ های همسایه که غآزن!والا! دوست دارم هر چی نی نی تو این دنیاست رو بخوووولم ، مبین*:) هم رو دیگه که نَگین ! دست از طلب ندارم تا کام من برآید! باید بربیاد اصلن !شک نکنین ، نیت خالص کنین در عوض .
جادّه،باریک تر می شود ، نگاه می کنم، به عبور ِ غیرقانونی عقل دور از چشم ِ خواب آلوده ی دیده بان های منطق و ماشه ای که احساس را شلیک می کند ، به دکه ها ، که با تیتر "هیس، احساس ها فریاد نمی زنند" از خواب بیدار می شوند!
من مهلا از نبودنش مجهول شده ام این روزها ... این روزها احساس می کنم عجیب شده ، یا روزهایم یا خودم! با یقین می گویم اگر یک تست خودشناسی در دستم باشد، مطمئنا بین دو گزینه مدام شک می کنم و آخر گزینه اشتباه را تیک می زنم! به این احساس کاملا مَن در آوردی می گویند:خودنشناسی ! این احساس جالب و ناشناخته در سرزمین فتوحات من ، جایش شاید دامنه ها باشد،شاید اگر کشفش کنم قلّه را از آن خود کند، این حس های مرموز که به همه چیز شبیه اند و به هیچ چیز شبیه ، باعث اختلال حواس هم می شوند حتی ! نه آن اختلال حواسی که زیر گمشدگآن آگهی های روزنامه می زنند! مثلا امروز از صبح علی الطلوع که بی خوابی به سرمان هجوم آورد وسر به سنگ خورده میلش به نوشتن کشید تا همین ساعت(18:43)من روی صفخه ی ایکس پارگراف ایگرگ مانده ام! مدام در حال انواع و اقسام مشتق گیری و ایهام تشبیه ام و قضیه سوار کردن بر فرق سر ِ مسائلم،مگر دستم به این لاگرانژ و گرادیان و سهراب سپهری و ماث نرسد ! نمی خواستم دیگه مطلب بذارم اما خسته شدم از اینکه همش تو دفترم بنویسم ... خیلی وقته مطلب نذاشته،خب اون غرورش رو به خاطر من نمیشکنه، حتما من باید بذارم تا اون هم بذارم ، دارم دیوونه میشم ، هی دختر ، مهلا خانم تو که اینجور آدمی نبودی ... مثل وقتی که نمی توانی حالت را بر اساس غلظت مولی بیان کنی ، باز هم این احساسات و حالت ها جزو مجهولات هستند ! انسان که باشی باید مرز بین خیلی فازها را بلد باشی ،بدانی کدام حس را محصور کنی و کدام را با کاتالیزور سریع تر به مقصد برسانی ! مثلن بدانی وقتی سردرگمی، اسمش را بی حوصلگی نگذاری.وقتی مضطربی اسمش را عصبانیت نگذاری؛وقتی نمی شناسی بقیه هم دچار دردسر می شوند و گمراه! وقتی ندانی کی باید مغرور باشی و کی دل بسوزانی! وقتی ندانی دو دوتا نکردن هایت مساوی با کلی خیال ِ بد است! خیلی وقت بود شیمیست بازی در نیاورده بودم ، دلم برای دنیای مولکول و ماده و آزمایشگاهی که می دانی حرکت بعدی مولکوهایت و رفتارشان چیست تنگ شده بود، دنیای پاکی دارند! خسته شدم ... من باید بریم به دریا برسم ... دریا کجاست حالا، خبردارین؟ *:) هذیان گویی و این تب نویسی ها را بذارین به حساب خالی نبودن عریضه ،قحطی در من بیداد می کند ! عشق لطفا ...
√ پــِلڪـْ هآیـَـم رآ بــِﮧ اُمید دیدלּ تــُو مے بـَـندَم ... در ماوَراے خیآل جآیے ڪِـﮧ هیچ ڪـَس " هیچ ڪـَس " نـَـتـَـوآنـَـد تـــُـ♥ـو رآ از مـَـלּ بــِگیرد !
ســراســر ِ ســرمــا را هَميــטּ جــا مــےمــانــґ ، ڪِـنــار تــو و دستــانـ♥ـــَت ! پـاييــز هــґ ڪـــﮧ بشــود ؛ گنجشــڪهــا ، بـــﮧ هيــچ فصــل ديگــرے، ڪوچ نمــےکننــد .....
میخواهمـــت.. اما دوریـــ .. خیلیــ خیلیــ دور.. جایی که نه دستم به دستانت می رسد.. نه نگاهم به نگاهتــــ .. *:(
فال بین شیرین نمی شود ، طالع تلخی من ، به چه امید هی انگشت مکرّر می زنی درآن ؟؟؟ تلخی ها را سرباید کشید .
کنج ایستگاه، کودک گـ❀ــل فروش ، کــ ـ ـ ـ ـوک زده ، خط های سپید خیابان را به سیاهی مردمکانش ... گویا سبقت آزاده، حتی تو خیابونای احساس آدما !
آسمان غفلت کرد ماه دلگیر شد ... دلم بارون می خواد ... * پاییز دلگیر نیست ، دلم گیر ِ پاییز است . ** تو زندگی با بعضی هاخوبه آمفوتر باشیم!{آمفوترها تو واکنش با اسید ، حالت بازی پیدا می کنن و تو واکنش با باز ، حالت اسیدی، یه خرده هم مقاومن!} *** اینجا خیلی سرده ،گمونم زمستون داره به زور جای پاییز تو تقویم می شینه!
هندسه نمی شناسد دلم تو نباشی دنیا هیچ گوشه ای ندارد ... دخمــ ♀♥♀ـــلی نوشت : *دنیای من شاید یه ذوزنقه ی پر گوشه بود اما با تو، مرسی که لحظه به لحظه کنارمی ... **به اطرافتون نگاه کردین این روزا ؟؟؟چه تغییر رنگ ملموسی پیدا کردن اطرافتون ... ***لباسای زمستونی وپاییزتونو درآوردین ؟؟؟ شاید تو جیبش یه نوستالژی پیدا کنین *:)
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد ، که تو رفتی ودلم ثانیهای بند نشد ، لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم ، هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد ، با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر ، هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد ، هر کسی در دل من جای خودش را دارد ، جانشین تو در این سینه خداوند نشد ، خواستند از تو بگویند شبی شاعرها ، عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد! آبجی نوشت : همه رو دوست دارم اما قلبم مال ِ یه نفر فقط یه نفر ...
مـטּ...! بـــﮧ یکــ بلنــב گریــﮧ کرבטּ نیــاز בارمـ... از همــآטּ هــآیــے کــﮧ تمامـ تهے مغزمـ را بیروטּ میرزב... از همــآטּ هــآیــےکــﮧ اگر کســے بشنوב... פֿــیال میکنــב بـבبخت تریــטּ آבمـــِ روے زمینمـ...
چـقــــدر ســـخـتــه منـــطـقــے فـڪـــر ڪــنــے وقــتــے اפـــســـاســـاتـــت داره פֿـــفــت مـیــڪــنـہ ...
چه قــــــــدر تـــــــــــــــــلخ است ، بعــــــــــــــــد از ســــــــال ها انتـــــــــــــــظار ، نیمه ی گمشــــــــــده ات را کامــــــــــل ببیـــــــــی ...
وقتی قلب هایمان کوچکتر از غصه هایمان میشود ، وقتی نمی توانیم اشک هایمان را پشت پلک هایمان مخفی کنیم ، و بغض هایمان پشت سر هم می شکند ... وقتی احساس میکنیم بدبختیها بیشتر از سهم مان است ، ورنج ها بیشتر از صبرمان ... وقتی امیدها ته میکشد ... وانتظارها به سر نمیرسد ... وقتی طاقتمان تمام میشود ... وتحمل مان هیچ ... آن وقت هست که مطمئنیم که به تو احتیاج داریم ، ومطمئنیم که تو فقط تویی که کمکمان میکنی ... آن وقت هست که تو را صدا میکنیم ... تو را میخوانیم ... آن وقت هست که تو را آه میکشیم ... تو را گریه میکنیم ... تو را نفس میکشیم ... وقتی تو جواب میدهی . دانه دانه اشکهایمان را پاک میکنی ... ویکی یکی غصه ها را از دلمان بر میداری ... گره تک تک بغض هایمان را باز میکنی ... دل شکسته مان را بند میزنی ... سنگینی را بر میداری و جایش سبکی میگذاری وراحتی ... و بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی ... و بیشتر از حجم لب هایمان ، لبخند ... خواب هایمان را تعبیر میکنی و دعاهایمان را مستجاب ... آرزوهایمان را برآورده میکنی: قهر ها را آشتی میدهی ، سخت ها را آسان ، تلخ ها را شیرین میکنی ، و درد ها را درمان ، ناامیدی ها ، وسیاهی ها سفید سفید .
گاه یک حرف، یک زمستان آدم را گرم نگه میدارد! و گاه یک حرف یک عمر آدم را سرد میکند! حرف ها چه کارها که نمیکنند...!
دلم گرفته از این شهر! که آدم هایش همچون هوایش ناپایدارند ... گاهی آنقدر پاک که باورت نمی شود ، و گاه آنچنان آلوده که نفست میگیرد ...
4 =2+2 آب=H+2O باران=ابر+رعد اشک=غم+چشم من=تنهائی+تاریکی تو=عشق+مهر
◆ یَقـِـﮧ ے {!!! اِحســآســـآتـــــــــ !!!} روُ بگیــــرے ►
◆ بزَنـے تــُــو گـــُوشِشـــ ►
◆ بـآ تـــَـمـآمـ قُـבرَتـــــ سَرش בآב بـزَنے بگے : ►
◆ خـــــــَــــفِـﮧ شُو בیگِـﮧ بَسِـﮧ ►
◆ تـــآ اَلآטּ ـهــَ ـــــــر چــــــے ڪِشیـבَمـ ►
◆ بـخـــآطـِر تــــُــــــو بــُوבه ►
پس: مرگ=من-تو
طراح : صـ♥ـدفــ |