☂ ميمونيم تا ابد ☂

پنجره ها کلافه اند از سنگینی ِ نگاه منتظرم اگر نمی آیی ، اینقدر پنجره ها را زجــــر ندهم ، چشم هایم به جهنم

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

 

تو ولی سرد شدی آنقدر سرد ،

که به نآچآر تمآم گرمآیم رآ به تو بخشیدم

و تو به من تهمت سرد شدن زدی ...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

♥ چهار شنبه 30 شهريور 1392 18:42 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 

تمآم می شود تمآم نآگفته های من ...

فقط چند نقطه چین بآقی می مآند ...

تآ حرف هآی سآدگی هآیم رآ دوبآره تکرآر کنی ...

♥ چهار شنبه 30 شهريور 1392 18:31 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


لحظه‌های زیادی در تنهایی خودم درگیر بودم،

فکر خود را مشغول کرده بودم به آدم‌ها ،خیابان‌ها، اتفاق‌ها ...

صدای نم نم باران، عجیب عجین شده بود با افکار پریشانم ...

هنگام پیاده شدن از تاکسی به راننده گفتم 2 نفر هستیم!

تا که بعد فهمیدم خودم هستم و فقط خودم و یک کوچولو تنهایی هام!

 لحظه لحظه زندگی پر است از تلخی، پر از مزه سرد چای ...

پر از بی‌رنگی، نه شاید چند رنگی، نمی‌دانم این افکار از کجا می‌آید و به کجا می‌رود ...

من واقع بین شدم، اما دنیای واقعی پر است از تلخی، سردی، بیگانگی ...

بس است هر چه که دانستم، نادان بودن بهتر است ،دردش کم تر است ...

خودم در خودم گم می‌شوم ،

اگر گم نوشم مرا گم می‌کنند،

درست است این‎‌جا، درون خودم تاریک است، اما خیالم راحت است، خودم هستم و افکار خودم...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

مهلانوشت : فک کنم موفق شدم و نسبت بهش بی تفاوت شدم *:)

♥ چهار شنبه 16 شهريور 1392 12:57 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


هر چه انسان‌تر باشيم زخم‌ها عميق‌تر خواهند بود ...

هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت،بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهایي‌هاي‌مان بيشتر خواهد شد ...

شادي‌ها لحظه‌اي و گذرا هستند،

شايد خاطرات بعضي از آن‌ها تا ابد در ياد بماند،

اما رنج‌ها داستانش فرق مي‌کند، تا عمق وجود آدم رخنه مي‌کند و ما هر روز با آن‌ها زندگي مي‌کنيم ...

انگار که اين خاصيت انسان بودن است ...

♀☂مهلا نوشت : یه وقتایی من با حنانه دعوا میکردم که این چه مطلب هایی که میذاری ولی حالا خودم

سخت باورش دارم ...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

♥ چهار شنبه 23 شهريور 1392 12:33 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


می‌نویسم برای قاصدک

تا سکوتم را،

امیدم را،

آرامشم را، ببرد برای...

 راستی

این‌ها را برای که بفرستم؟

برای ابر؟

یا شاید هم برای آب؟

چه فرقی می‌کند؟

آب همان ابر + «ر» است

پس برای ابر می‌فرستم

برای ابر که سکوتم را،

امیدم را،

و آرامشم را،

بگیرد

باران بشود و ببارد بر دشت زندگی

و سپس

یک جویبار،

جویباری از تمام احساسات پاک من.

جویبار که در دشت زندگی جاری شود،

سکوتم را،

امیدم را،

آرامشم را،

برساند به دریا،

و آن وقت

خورشید بخار کند آب پر از احساس را

و آنگاه دوباره آسمان،

ابری از احساس خواهد داشت

و باز هم بارا☂نی از احساس

بر دشت زندگیم جاری خواهد شد ...

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

♥ چهار شنبه 24 شهريور 1392 12:29 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن ،

دلت را بتکان ،

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین ،

بگذار همانجا بماند ،

فقط از لا‌به‌لای اشتباه‌هایت، یک تجربه را بیرون بکش ،

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم‌‌تر اگر بتکانی ،

تمام کینه هایت هم می ریزد ،

و تمام آن غم های بزرگ ،

و همه حسرت‌ها و آرزوهایت...

باز هم محکم تر از قبل بتکان ،

تا این بار همه آن عشق‌های بچه گربه‌ای هم بیفتد!

حالا آرام‌تر ، آرام‌تر بتکان ،

تا خاطره‌هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می‌کند؟

خاطره، خاطره است ،

باید باشد، باید بماند ...

کافی است؟

نه! هنوز دلت خاک دارد ،

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین ..

چقدر تمیز شد ،

دلت سبک شد؟

حالا این دل دوباره جای "او"ست ،

 دوباره دعوتش کن ،

 میدانی که هر کار کنی این دل تنها مال "او"ست ...

همه چیز ریخت از دلت،

همه چیز افتاد و حالا تو ماندی و یک دل ،

یک دل و یک قاب تجربه ،

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک «او»

خـانه تـکانی دلـت مبـارک

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

دخمل بارو☂ن نوشت :وااااااای از بس خودم رو تکوندم کسی من رو می دید فکر میکرد دارم

، عربی میرقصم  *:)

♥ چهار شنبه 27 شهريور 1392 12:18 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 

✘ تحمل✘

چه واژه غریبی در بین آدم‌های بیقرار روی زمین ...


و ✘ عجله✘ 

    چه واژه مانوسی با مردم ...


انگار شده مشق هر شبه این آدم‌ها ...

♥ چهار شنبه 23 شهريور 1392 12:15 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 

خاطره هاست که آدمی را هیچ و پوچ می کند ،

خاطره هاست که انسان را فرسوده و خسته از زندگانی می کند ،

خاطره هاست که عمر مارا به پایان می رسانند ،

خاطره  هاست که انسان را فریب می دهند ،

بیایید از پس خاطره ها بگذریم ،

به امید خاطره های بهتر زندگی نکنیم ،

اینگونه بی اندیشیم که انگار خاطره شیرین تری پس راه مانده است ،

و از همین لحظه لذت ببریم ،

نه به امید لحظه بعدی ...

♥ چهار شنبه 22 شهريور 1392 12:10 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


این روزها آدم‌ها می‌ترسند، لب‌های‌شان را کمی گشاد کنند و برای لحظه‌ای هم که شده لبخند بزنند ....

می‌ترسند دست‌های خودشان را برای کمک به نیازمندی دراز کنند ...

می‌ترسند به کودکی مظلوم نگاهی محبت‌آمیز کنند ...

می‌ترسند برای نگه داشتن دوستی‌شان کلماتی زیبا به زبان بیاورند ...

می‌ترسند گریه کنند تا خدایی نکرده، کسی از احوالات درون‌شان آگاه شود ...

این روزها آدم‌ها شده‌اند؛ آدم آهنی، طفلک آدم آهنی ...

دیگر احساسی ندارند تا گریه کنند، بخندند، کمک کنند و ...

کلا این روزها آدم‌ها از همه چیز می‌ترسند ، حتی از سایه خودشان ...

این روزها آدم ها تنها یاد دارند ، دل بقیه رو بشکنند و بسوزونند ...

♥ چهار شنبه 20 شهريور 1392 12:7 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


دیگر نماز بارا☂ن هم دردی از دردهای‌مان دوا نمی‌کند ...

می‌گویند: وقتی نماز بارا☂نت قبول می‌شود و بارا☂ن می‌بارد که باور داشته باشی ...

نمازت را باور داشته باشی ...

خودت را باور داشته باشی ...

اما وقتی دیگر خودم را  باور ندارم، دیگر چه فایده؟!

هزار رکعت هم که نماز باران بخوانیم ...

آسمان قطره‌ای به ما نمی‌بخشد ...

اما آسمون میشه به حرمت دل شکسته ی من بباری ؟؟؟

آسمون ببار ، تو رو به دل بارانی ات قسم میدم ...

ببار ...

اگر دل تو هم مثل دل من گرفته، اگر دل تو هم مثل دل من تنگ شده ...

آسمون ِ مهربون و بخشنده و تنهای  من ، تو چه دل پری داری، از آدم‌های روی زمین ...

از آدم‌هایی که هر ثانیه می‌بینی‌شان و دم نمی‌زنی ...

آسمون ببار....

این دفعه را به حرمت دل پاک من عشق ببار ...

آسمون عشق ببار که مردم روی زمین تشنه عشقند، تشنه محبتند ...

آسمون ببار و آدم‌ها را سیراب کن، تا شاید دل سنگ شان کمی نرم شود ...

ببار و مردم را عاشق کن ...

ببار ، عشق ببار ...

ممنونم آسمون ...

 با تشکر من  : ♀دخترِ بارو☂ن

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

♥ چهار شنبه 19 شهريور 1392 11:57 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 امروز روز چندم است؟

دیگر حسابش از دستم خارج شده. حساب شمردن روزهای تکراری، روزهای تنهایی ، روزهای سخت ...

نمی‌دانم روز چندمی است که دیگر خودم را گم کرده‌ام، میان هزاران سوال بی‌جواب، میان هزاران فکر باطل.

نمی‌دانم روز چندمی است که هر روز، آرزوهایم را از مقابل چشمانم عبور می‌دهم، در میان مرور خاطرات.

نمی‌دانم روز چندمی است که خیره به ساعت می‌مانم، به امید این‌که از شمارش لحظات خسته شود. انگار ساعت هم شمارش این روزها را فراموش کرده، بیهوده می‌چرخد ...

نمی‌دانم روز چندمی است که در میان این چرخش‌های بی‌هدف در گذشته‌ها غرق می‌شوم ...

نمی‌دانم تا کجا ادامه دارد، شاید تا برگشتن او ...

راستی، امروز روز چندم است؟

♥ چهار شنبه 18 شهريور 1392 11:46 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


هر روز که می‌گذرد بیشتر حس می‌کنم تنها هستم ...

تنهایی خالی از وجود خدا ...

انگار گمت کردم وقتی به آدم‌های روی زمین دل بستم ...

گاهی دلم آن‌قدر می‌گیرد و آن‌قدر تنگ تو می‌شود که دلم می‌خواهد بدون درنگ به سویت بیایم، آن‌جا که هیچ‌کس قلب‌ها را به درد نمی‌آورد ...

از چند نفر دلگیر هستم، اما هرگز کسی مدیون من نیست در زمین اما من مدیون خوبی‌های همه شما هستم. خوبی‌هایی که نشانم داد تکیه بر انسان تکیه بر باد است و فقط خدا.

اوست که حتی اگر فاصله بگیری از وجودش، از حس خوب بودنش؛ باز هم خریدار توست، خریدار غم‌های تو، خریدار دردهای تو و خریدار گریه‌های بی‌پایان تو...

چرا دروغ؟

راستش بعضی از ما گاهی اوقات مدت زیادی از او دوریم اما دل‌مان برایش تنگ نمی‌شود، من هم یکی از آن‌ها!

آن‌قدر که دلتنگ او شدم، ذره‌ای از آن را دلتنگ تو نبودم.

چرا آن‌قدر فاصله؟!

خدایا تو از قلب من آگاهی، من دلم برای تو تنگ نشده اما برای یک نفر بی‌نهایت می‌تپد و تنگ است.

هر روز که بیشتر از دوریش می‌گذرد این قلب سخت‌تر مرا می‌فشارد و جای خالی او را در قلبم به من می‌فهماند!

تو که انتهای خوبی‌ها هستی کاری کن تا این قلب باز ایستد و تمام ...

چرا رفتی نامرد ؟؟؟

♥ چهار شنبه 15 شهريور 1392 11:41 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


یک پیشنهاد دارم؛ که در این دنیا به هیچ‌کس خیلی وابسته نشوی. چون بعضی وقت‌ها کارها طوری پیش می‌رود که همه آرزوها و برنامه‌هایی که برای آینده داشتی، بهم می‌خورد و کلا زندگی طور دیگری پیش می‌رود.

 خلاصه دنیا خیلی بی‌وفاست.

♥ چهار شنبه 4 شهريور 1392 10:38 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


زلال که باشی سنگهای کف رودخانه ات را می بینند

بر می دارند و نشانه می روند درست به سوی خودت

این است رسم دنیای ما

         

 

 

♥ سه شنبه 17 شهريور 1392 15:8 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


گاهی دلت از سن و سالت میگیرد ،

 میخواهی کودک باشی ،

کودکی که به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد....

بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را خفه کنی .

 

http://axgig.com/images/58622886448358556209.jpg

 

♥ سه شنبه 12 شهريور 1392 15:5 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 

می پسندم پاییز را ،

می پسندم پاییز را که معافم می کند از پنهان کردن ،

دردی که در صدایم می پیچد ،

اشکی که در نگاهم می چرخد ،

آخر هم فکر می کنی سرما خورده ام ...

 

♀ مهلانوشت : کلّش ناااااااااااارنجی ِ من ِ *:)

♥ سه شنبه 27 شهريور 1392 14:47 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥


 

چه سرنوشت غم انگیزی ،

که کرم ابریشم،

همه عمر قفس می بافد،

اما به فکر پریدن بود،

♥ سه شنبه 26 شهريور 1392 14:8 بـ ه دستانــ مــــــ●•.ــــــآ ♀♥♀ تــَــــــــ{ آ } ♥




طراح : صـ♥ـدفــ