☂ ميمونيم تا ابد ☂
پنجره ها کلافه اند از سنگینی ِ نگاه منتظرم اگر نمی آیی ، اینقدر پنجره ها را زجــــر ندهم ، چشم هایم به جهنم
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
وقتـے دلـت خستـہ شد، دیگـر خنده معنایـے ندارد؛ فقط میخندے تا دیگـراטּ غم آشیانـہ کرده در چشمانت را نبینــند.... وقتـ ـے دلت خستـہ شد، دیگر حتے اشک هاے شبانـہ هم آرامت نمے کنند؛ فقط گریـہ میکنـے چوטּ بـہ گریـہ کردטּ عادت کرده اے.... وقتـے دلت خستـہ شد، دیگر هیچ چیز آرامت نمـے کند بـہ جز دل بریدטּ و رفتـــטּ...
دلم به بهانه ی ندیدنت گریست.. بگذار بگرید و بداند.. هر چه بخواهد همیشه نیست! !
برای پیری … عصا نمی خواهم.. تو را می خواهم.. عصایم باش …
مانند یک بهار …
قندان خانه را پر کردم از حرف هایت … تو که میدانی … من چای تلخ دوست ندارم … هوس فنجانی دیگر کرده ام … کمی بیشتر بمان …
وجودت را بر ماندگارترین ستون خوبی ها مینگارم تا بدانی : یادت عزیز است ....
+خستهـ شدم از آدمايی كه موقع رفتن ميگن : /تو خيلی خوبی ! من لياقت تو رو ندارم/ ! بــــــی ليــــــاقــــــت هــــــای عزيــــــــز ! لطفا برای رفتن يهـ ذره خلاقيت به خرج بدين ... ! +فصــل دو نفرهـ ها كه تموم شده ... حالا نوبت ماست... كه دستامون و بذاريم تو جيبمون و رو جدول خيابون راهـ بريم ...!
اینجا صدای پا زیاد مـــیشنوم
گاهی حــــرف ها وزن ندارد … ریتم ندارد … آهنگ ندارد … اما خوب گوش کن … درد دارند …
هنـــــ وز هــم گاهـ ـــی دلتـنـــ گ میشــ ــوم
دلم بهانهدلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
تنهایی، قشنگ ترین و بی منت ترین حسِ دنیاست؛ چون برای داشتنش نیاز به هیچکس نداری ...!
بوســـه اسم است، چون عمومی است فعل است، چون هم لازم است هم متعدی حرف تعجب است، چون اگر ناگهانی باشد طرف مقابل را مات و مهبوت میکند ضمیر است، چون از قید انسان خارج نیست حرف ربط است، چون ۲ نفر را به هم متصل میکند!
گاهی سرسری رد شو..
زندگی کن…
چرا که: “دقت” .. “دق ات” میدهد..
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی
تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
امروز وارد 14 سالگیم می شوم و 13 سالگی را پشت سر میگذارم ... ظاهرا هنوز نوجوانم و پیر به حساب نمیام ، اما چه کسی می داند روح آدمها با کدام تـقـويم پـيـر می شود ؟!
این روزها بزرگتر شدن و جلوتر رفتن را دارم حس می کنم و این رابطه ربطی به شناسنامه و سال تولدم ندارد.
باید پیش تر روم و آن طور که می خواهم روبروی خود بایستم. باید مزه عشق و دلدادگی را که این روزها به دیدار آمده بیش از این حس کنم و گرم بگیرم و حال و هوا به سر داشته باشم... وقتی وجود همه "حس" می شود، و وقتی حرفهای دیروز، امروز در ضمیری رسوب کرده باشد که به آن گویند ناخود آگاه، خواه ناخواه باید بغض و نگاه و سکوت بغل کنی و تنها و رها شوی. روی دیوار "کافه دوفلور" نوشته: «تو عشق هاي خودت را داري ، آنها بوي تنهايي مي دهند ، من ندارم اما داشتن بهتر است.» به عقب برمی گردم و فقط همان خاطرات روزهای تولدم را که در ذهن مرور می کنم ، سردی جانکاهی همه وجودم را فـرا می گیرد! به شادی هایی فکر میکنم که رنگ باختند، هدیه های که ماندند و هدیه دهندگانی که نماندند... یاد سالهای کودکیم بخیر... خودم از چند ماه قبل بی قرار می شدم ، هر سال برای روز تولدم از اوایل بهار شروع به شمارش معکوس میکردم، حالا نمیدانم چه بلایی سرم آمده که دلم می خواهد هیچکس روز تولدم را یادش نمانده باشد،هیچ کس تبریکی نگوید، کادویی ندهد و من قرار نباشد وقتی دلم از غصه در حال ترکیدن است زورکی لبخند بزنم و شمع های تولدم را فوت کنم ! زندگی تکرار مکررات شده و روز تولد هم روزی مثل بقیه روزهای خدا !!! راستش دیگر نه از شنيدن تبريک خوشحال می شوم و نه از نشنيدنش غمگين .(راجع به چند نفر استثنائ) بيشتر ترجيح می دهم چنين روزی را با خودم باشم ، تنها باشم ، به يکسالی که گذشت فکر کنم و يکسالی که معلوم نيست چند روزش را باشم ... شاید تنها خوبی روز تولـد همین باشد که ببینی در این روزگار بی در و پیکر که گاهی اسم خودت را هم فراموش می کنی دور و نزدیکانی که یکسالی میشود خبری از حال و روز هم ندارید ٬ روز تولدت را بیاد داشته اند !(اما عزیزترین کست...) کسانی که آخرین دیدارشان با تو چندان دوستانه نبوده یا حتی شاید برای همیشه با هم وداع کردهاید. اما سخت ترین کاری که امسال یاد گرفتم : احساساتم را مهار کنم و نگذارم دوست داشتن بیش از حدم تبدیل به باری روی شانه های آنی که دوستش می دارم گردد... 14 ساله شدم ....... تمام
تلخ میگذرد این روزها !
به گفته ی نگار(زهرا عاشق آبی ِ) اون هم جلوی یکی از بچه های کلاس : مسخره (کنایه از آدمی مزخرف) هم شدم . اما من جدی گفتم ،نه به طعنه .....
یــــــــــه جایــــــــــی بایـــــــــد دســـــــــت آدمـــــــــا رو بکشــــــــــی
همه ی نیمک های پارک دونفره ان بیخیال... روی چمن می شینم ...
دیگر احتیــاط لازم نیستـــ…
شکستنی هــــــــــــــا شکست، هرطور مایلیـــــــــد حمــــــــــل کنیــــــد …
تنها شادی زندگیم این است:که هیچکس نمیداند تا چه اندازه غمگینم
سکه ای را از جیبم درآوردم تا صدقه بدهم ناگاه چشمم به روی جمله ی نوشته شده ی روی آن افتاد و بعد از آن منصرف شدم "صدقه عمر را زیاد می کند "
شیرین بهانه بود .... فرهاد تیشه می زد تا نشنود صدای مردمانی را که مدام می گفتند : دوستت ندارد ...
حیف کلّه ی ظهر ِ وگرنه به خونه تون زنگ میزدم ..... با اجازه ی بزرگترها : بععععععععععععععععععععععععله ....
صندوق صدقات نیست دل من که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی... و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای . . . خدایا پای نسخه ام بنویس “ممنوع ملاقات”
بگذار تنهاییم دلیل پزشکی داشته باشد...
دوست داشتنی ترین رابطه ها ، رابطه هایی دو طرفه اند ...! یعنی هر دو میکوشند برای ادامه دار شدنش ...! هر دو خطر می کنند ...! هر دو وقت می گذارند ...! هزینه می کنند ...! هر دو برای یک لحظه بیشتر، در کنار هم بودن با زمان هم میجنگند ...!
تقــویمِ امـسال هـــم..
بـا تقـــویــمِ پــارسال..
هیـــچ فــرقـی نمیـــکند..
وقتـی:
زنــ ـد گ ی ..
تــا اطّـلاعِ ثــانــوی .. تعــطــــــیل اسـت !
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه ..شاید بی غــرور …
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم ...نه کودکم... بلکه پر از احساســـم …
هرگاه دوباره صدای سلام کردنت را میشنوم... تپش قلب میگیرم .... من دیگر کشش خداحافظی ندارم ... مرا ببخش که از این به بعد جواب سلامت را هم نمیدهم ......
آیینه ها دچار فراموشی اند ... و نام تو ورد کوچه خاموشی .... امشب تکلیف پنجره بی چشم های باز تو روشن نیست ...!!!....
منتظـــــــــر نبـــــــــاش....
کــاش تــوی ایــن جــاده یه تابلــو نصــب میکــردن واســه دلخــوشــیم…!! “” تــــــــو “” دو کیــــلومــــتر…!
ببـــیــــــن این اسمش دلــــــه ! اگر قرار بــــــود بفهمه که فاصله یعنی چــــــــی اگر قرار بــــــود بفهمــــه که نمیشــــه … میشد مغــــــــز ! دلـــــه .. نمی فهمــــــه … ! خواستم اطلاع بدم.. . .
من رفتم … و تو فقط گفتی برو به …!!! مدت هاست که بی تابم بی تاب بازگشت و کلام آخرت… راستی… به بسلامت بود یا به جهنم؟؟!
همیشــــه دلتنگی به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست گاه به علت حضور کسی در کنارت استـــــــ
که حواسش به تــــــــو نیستــــــــ
خیلی از یخ کردن های ما
از سرما نیست .... لحن بعضی ها زمستونیـــــــــه ...!
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی …
همراه تو هزار عشق از راه می رسد …
همراه تو بهار …
بردشت خشک سینه من سبز می شود …
وقتی تو می رسی …
در کوچه های خلوت و تاریک قلب مـــــــــن …
مهتاب می دمد …
وقتی تو می رسی …
ای آرزوی گم شده بغض های مـــــــــن …
من نیز با تو به عشق می رسم ….
نـــه بــــ ـرای تــــــ ــو ...
بــ ـرای آن کسـ ــی که فکــــــ ــر میکـــ ــــردم تــــــو بـــ ــــودی!
مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
حس خاصی دارم
که با دلم قرار گذاشته ام ...
از تو …که ارام جانمی ، خواهرمی
برای دلم یک ...
رهگذر معمولی بسازم !
نگـــــــــــه شـــــــون داری ..
صورتشــــــــــــون رو میـــــــــــون دستـــــــــــــات محــــــــکم بگـــــــــــیری...
بگــــــــــی :
ببـــــــــــین مــــــــن دوســـــــــــت دارم .. نـــــــــــــرو
!
..
تــــــــو خــــ ـــودت رفتـــــــي......
دیگـــــــــر از دلتنگــــــــي هـــــم بميـــــــرم ..
صدايـــــت نميکنــــــم که برگــــــردي
طراح : صـ♥ـدفــ |